زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 10:37 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

تعداد بازدید 122
نویسنده پیام
donya
آنلاین

ارسال‌ها : 5
عضویت: 25 /3 /1394
دروگران پگاه

پنجره را به پهنای جهان

می گشایم:

جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.

نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست

تو نیستی ، و تپیدن گردابی است

تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست

می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد

، راز از هستی می پرد

می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند

چشمانت را می بندی : ابهام به علف می

پیچد

سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود

می گذری ، و آیینه نفس می کشد

جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست

پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر

می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.



دوشنبه 25 خرداد 1394 - 17:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

پاسخ ها


برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :