زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 10:01 قبل از ظهر
تعداد بازدید 116
|
نویسنده |
پیام |
niyoosha
ارسالها : 5
عضویت: 22 /7 /1394
|
پرچین راز
بیراهه رفتی ، برده ی گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافرمیان سنگینی پلک و جوی سحرا. در باغ ناتمام تو ، ای کودک! شاخسار زمرد تنها نبود، بر زمینه ی هولی می درخشید. در دامنه ی لالایی ، به چشمه ی وحشت می رفتی ، بازوانت دو سا حل ناهمرنگ شمشیر و نوازش بود فریب را خندیده ای ، نه لبخند را ، ناشناسی را زیستهای ، نه زیست را و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گریختی ، سر به بیابان یک درخت نهادی ،به بالش یک وهم در پی چه بودی ، آن هنگام ، در راهی از من تا گوشهگیر سکت آیینه ، درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟ ورطه ی عطر را بر گل گستردی ، گل را شب کردی ، در شب گل تنها ماندی،گریستی همیشه ـ بهار غم را آب دادی ،فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ، بر تب شکوفه شبیخون زدی ،باغبان هول انگیز و چه از این گویاتر ، خوشه شک پروردیو آن شب ، آن تیره شب ، در زمین بستر بذر گریز افشاندیو بالین آغاز سفر بود ، پایان سفر بود ، دری به فرود، روزنه ای به اوج گریستی ، ( من ) بی خبر ، بر هر جهش ، در هر آمد ، هر رفتوای ( من ) کودک تو ، در شب صخره ها ، از گود نیلیبالا چه می خواست؟ چشم انداز حیرت شده بود ، پهنه ی انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نورو تو تنها ترین ( من ) بودیو تو نزدیک ترین ( من ) بودیو تو رساترین ( من ) بودی ، ای ( من ) سحرگاهی ،پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سر انگیز
|
|
چهارشنبه 22 مهر 1394 - 18:50 |
|
تشکر شده: |
|
|
پاسخ ها
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.